با همه لحن خوش آوایی ام / در به در کوچه تنهایی ام

دوشنبه 28/01/1385
با همه لحن خوش آوایی ام
در به در کوچه تنهایی ام
کاش که همسایه ما می شدی
مایه آسایه ما می شدی


بشنوید !


آغاسی هم رفته است و ما پیوسته به ماندن حیرانیم، این را آغاسی می‌گفت وقتی که پای از مرز سی‌سالگی بیرون می‌گذاشت اما آن وقت‌ها جوان‌تر بود و قبراق.
حتی از چندی پیش که پس از چند ماه دیدمش به نظر می‌آمد وضع مناسبی نداشته باشد ولی اینقدر مغرور بود که دم بر نمی‌آورد. اولین آشنائیمان در حوزه هنری اواسط دهه شصت بود وقتی که شب‌های شعر رونقی داشت و او هم عاشقانه با شیرینی و چای و شربت از شاعران پذیرایی می‌کرد و بابت این کار چندر قازی از حوزه برای گذران زندگیش می‌گرفت، آنوقت‌ها هنوز هم خودش را باور نداشت که می‌تواند شعرهای ناب بگوید و مثل دیگران باشد اما این پیله خیلی زود شکست و از آن فریادی بیرون ریخت که تعریف‌ تازه و ماندگاری از شیعه داشت.
مجموعه‌ای صمیمی بودیم-خدایشان رحمت کند- استاد اوستا، خانم سپیده‌کاشانی و استاد مردانی و000 در نهایت هم محمدرضا آغاسی که تازه می‌خواست گل کند و شکوفه بدهد. وقتی شعر شیعه را آغاز کرد هول و ولایی داشت. هر روز چند بیتی می‌گفت و شب باهم مرور می‌کردیم. بعضی وقت‌ها هم به جهت حجم کار از ساعت 11 شب تا 2 نیمه‌شب در مسیر حوزه تا رو به روی سیدنصرالدین که محله کودکیش بود گپی شاعرانه می‌زدیم و ساعاتی هم روبه روی کوچه قدیمی‌شان با بچه‌محل‌های باصفای محله بودیم. این‌‌ها همه خاطره بود، او بی‌پروا سخن می‌گفت همچون شعرهایش که به جهت یله بودن از فریب و نیرنگ و ریا بوی دلاویز عطر محمدی می‌داد و همه را سرمست می‌کرد تا آن چنان که عاشقان نسیم به جشنواره گل و گلاب می‌روند و در تبخیر داغی گل‌ها تقطیر می‌شوند، دل را قبله اهل عشق سازد، او روزی محمدرضای جوانی بود که برای خود در حوزه هنری بعنوان نیروی خدماتی به صورت قراردادی ارائه خدمت می‌کرد و همه عشقش به بودن در فضای شعر و شاعری خلاصه می‌شد. مرادش علی معلم بود و عشقش میرشکاک اگرچه به استادی اوستا هم ایمان داشت. هم دوره‌هایمان احمد عزیزی، غلامحسین عمرانی، استاد فرید، کاکائی و کاکاوند و حسینی 000 و تازه رسیده‌ها غزوه و داکانی و 000 همه با هم جمعی دوست‌داشتنی را رقم می‌زدند تا این که آغاسی برای ارائه اولین سروده‌هایش به جایگاه رفت و مورد توجه قرار گرفت بعد هم با آغازی دیگر بر رسالت دینی و پیمان آرمانیش شیعه را دستمایه کار خود قرار داد. دیری نپایید بی‌مهری‌های حوزه هنری گریبانش را درید و ناخواسته سر از پا اعتراض و فریاد از حوزه رانده شد. آن وقت‌ بود که دیگر برای نان شب و شیرخشک کودک چند ماهه خود هم لنگ می‌زد. در یک اطاق 12 متری اجاره‌ای طبقه سوم خانه‌ای در جوادیه راه‌آهن، آن روزها برای خرید یک بسته سیگار زر 15 ریالی هم مشکل داشت و همیشه با امید به حضرت حق خدای را سپاس می‌گفت که رسم عاشقی راه چاپلوسی و تملق را بر او بسته است تا آزاد بگوید و در جرگه احرار زمان باقی بماند.
با این همه اغلب شب‌ها اصرار داشت تا در کنار هم خلوت شب را به صبح بریم و وقتی با اصرار دست مفارقت برای خداحافظی به پیش می‌بردیم آهی از اعماق سینه می‌کشید و می‌گفت روی رفتن به خانه را ندارم که دل تنگ است و دستان تهی؛ در آن روزگار پیوسته به اداره می‌آمد تا با هم باشیم و آرامشی یابد اما بازهم مورد هجوم قرار گرفت حتی یک روز گفت: فلانی، این آدم‌ها حوصله دیدن مرا ندارند انگار از این که من پیوسته و مدام پیش تو هستم با خودشان درگیرند می‌ترسم برای تو مشکل‌ساز شود. و از آن پس دیگر به سازمان هم نیامد مخصوصاً بعد از اینکه با قائم مقام وقت سازمان درد دلی کرد و بجای رسیدن به آرامش، آتشفشانی گداخته شد به حدی که نزدیک بود گریبان بی‌مهری آن مقام مسئول را بگیرد و شاید بازهم به حرمت اینکه مبادا موقعیت این حقیر به خطر بیفتد خشم خود را بلعید. چندی بعد با خوشحالی بریده جریده کیهان یا اطلاعات را که اولین شعرش در آن چاپ شده بود به من داد و گفت سرانجام موفق شدم تا با همه دشمنی‌ها و نامردی‌ها شعرم را چاپ کنم. در سال‌های 74-75 که در تلویزیون گروه اجتماعی شبکه یک سریال‌های خانواده را می‌ساختیم و تدوین می‌کردیم (به گمانم«سریال ماجراهای آقا جمال» بود،) دیدم دوستان گزارشی از شب شعری تهیه کرده‌اند و قرار است تدوین کرده و پخش نمایند. گزارشگر از میان چند شاعر معاصر که شعرخوانی می‌کردند یکی را می‌ستود و از گرمی احساسش سخن می‌گفت. با دیدن تصاویر و آشنایی با اغلب دوستان شاعر ناگهان آغاسی را دیدم که با تمام احساسش شعر شیعه را می‌خواند و بعد خود سخت پیگیر شدم تا تمامی آنچه خوانده بود در برنامه تدوین و پخش شود که این اتفاق افتاد و پیرو پخش آن از برنامه خانواده تلفن‌های روابط عمومی سازمان برای پخش مجدد به صدا درآمد و از آن پس آغاسی، آغاسی شد.
پس از آن بارها همدیگر را دیدیم و درد دل‌ها کردیم که در این مختصر نمی‌گنجد. اما آخرین بار قبل از سال جدید روزی به اداره آمد سراپا آتش بود، نگران و پریشان اما دلخوش از اینکه کاستی را که خود دکلمه کرده و آماده برای گرفتن پخش و مجوز آن بود به همراه دارد. با عطش CD آن را در سیستم قرار دادیم و گوش کردیم و لذت بردیم. بعد چند بیتی از شعر جدیدش را خواند و همچون گذشته نظرخواهی کرد، بعد هم دوستانه اما به مزاح گفت«حمید» اگر این بار من توی فیلم تو بازی نکنم جلوی پخش آن را توی شبکه می‌گیریم می‌دونی که قدرتش را دارم و من که از قبل هم دوست داشتم او در یکی از کارهایم بازی کند، استقبال کردم و قول دادم اگر بعد از عید کاری را شروع کنم قطعاً از او استفاده خواهم کرد. اگرچه حال خوبی نداشت و از دردی مرموز در وجودش رنج می‌کشید اما همچنان می‌خندید،کوس شیدایی می‌زد آن گونه که طنین صدایش در فضا می‌پیچید و همکاران محو خوانش و احساسش می‌شدند. قرار بود با دوستانش و خودش بعد از تعطیلات سال نو همراه باشیم که متأسفانه شروع کاری آنهم در خارج از تهران مرا باز هم از او دور کرد تا این که با آمدن به تهران خبر عروجش را به گوش پر خروش نیوشیدم و به خود نهیب زدم که بازهم دل‌مشغولی‌ها تفرق ایجاد کرد و بی‌مهری آفرید. اما درد اینجاست که چرا ما رسمی چنین غیرمتعارف داریم بی‌پروا انسان‌های خوب را مطرود می‌سازیم و در زمان حیات با آنها نامرادانه و گاه نامردمانه رفتار می‌‌کنیم حتی از شفافیت حضور و بروز داشته‌های آنها ابا داریم اما به محض این که به سفری همواره بی‌بازگشت می‌روند سخت به آنها می‌پردازیم و از سجایا و بقایای آنها سخن به کرات می‌رانیم.
چه خوب بود این جماعت واله که همه چیزشان را فدیه شیدایی کرده‌اند و از پیدائی آن گریزانند به همان حد پنهانشان مورد نظر بودند تا تنها هنرشان باشد و جزایشان حرمت عملشان، دیگر آغاسی در میان ما نخواهد بود و مثنوی طویل شیعه همچنان که خود او گفته بود در کوله‌بار سفر آخرتش بسته خواهد ماند و کسی ره به تداومش نخواهد جست. که هر سرایشی باب وجودی سراینده‌اش می‌باشد خاصه «محمدرضا» که خود بی پرده می‌گفت آنچه از درونش بیرون می‌طراویده با عنایت مولایش علی علیه‌السلام و طولائی ارادتش به ولایت و امامت در ظل توجهات ازلی خالق منظومه شیعه گردیده است. روحش شاد و راهش مستدام که اگر ما ماندیم و سوز دل کویریش را به حرمت رفاقت بر خویش هموار می‌‌کنیم او همواره از تمامی قیودات ماندن رها گردید تا با آرمان و عشق و احساسش اتصالی ابدی به حضرت دوست یابد و به عزت راهی که برگزید و در آن سوخت و خاکستر شد جاودانی بماند.
حمیداکرمی : http://www.ido.ir/myhtml/article/1384/13840414a.htm
چند شعر از زنده یاد محمد رضا آغاسی:
با همه لحن خوش آوایی ام
در به در کوچه تنهایی ام

ای دو سه تا کوچه زما دورتر
نغمه تو از همه پرشورتر

کاش این فاصله را کم کنی
محنت این قافله را کم کنی

کاش که همسایه ما می شدی
مایه آسایه ما می شدی

هر که به دیدار تو نائل شود
یک شبه حلال مسائل شود

دوش مرا حال خوشی دست داد
سینه مرا عطشی دست داد

نام تو بردم لبم آتش گرفت
شعله به دامان سیاوش گرفت

نام تو آرامه جان من است
نامه تو خط عوان من است

ای نگه ات خواستگاه آفتاب
بر من ظلمت زده یک شب بتاب

پرده برانداز زچشم ترم
تا بتوانم به رخت بنگرم

ای نفست یار و مددکار ما
کی و کجا وعده دیدار ما


***


ای که هر دم دم ز حیدر میزنی
بر یتیمان علی سر می زنی

شاهد اقبال در آغوش کیست
کیسه نان و رطب بر دوش کیست

کیست آن کس کز علی یادی کند
بر یتیمان من امدادی کند

دست گیرد کودکان درد را
گرم سازد خانه های سرد را

ای جوانمردان جوانمردی چه شد
شیوه رندی و شبگردی چه شد

شیعگی تنها نماز و روزه نیست
آب تنها در میان کوزه نیست

کاسه را پر کن ز آب معرفت
تا درو جوشد شراب معرفت

باده مما رزقناهم بنوش
ینفقون بنیوش و در انفاق کوش

هم بنوش و هم بنوشان زین سبو
لن تنالو البر حتی تنفقوا

جستجویی کن سبوی باده را
شستشویی کن به می سجاده را

ای مسلمان زاده بعد از هر اذان
رکعتی تنهی عن الفحشا بخوان

گر نمازت ناهی از منکر شود
از اذانت گوش شیطان کر شود

هر سحر دست نیایش باز کن
بیخود از خود تا خدا پرواز کن

بال مرد حق بود دست دعا
لیس لالانسان الا ما سعی


***


ساقی سرمست ما دیوانه نیست
سرگذشت انبیا افسانه نیست

انچه در دستور کار انبیاست
جنگ با مکر و فریب اغنیاست

چیست در انجیل و تورات و زبور
آیه های نور و تسلیم و حضور

جمله ادیان ز یک دین بیش نیست
جز الوهیت رهی در پیش نیست

خانقاه و مسجد و دیر و کنشت
هرکه را دیدم به دل بت می سرشت

لیک در بتخانه دیدم بی عدد
هر صنم سرگرم ذکر یا صمد

یا صمد یعنی که ما را بشکنید
پیکر ما را در آتش افکنید

گر سبک گردیم در اتش چو دود
می توان تا مبدا خود پرگشود



***


بخشهایی از مثنوی شیعه:

شیعه بی درد زخم بی نمک
بس کن این "یا لیتنی کنا معک"

...

ساقی امشب باده از بالا بریز
باده از خم خانه مولا بریز

باده ای بی رنگ و آتش گون بده
زان که دوشم داده ای افزون بده

ای انیس خلوت شبهای من
می چکد نام تو از لب های من

محو کن در باده ات جام مرا
کربلایی کن سرانجام مرا

یا علی درویش و صوفی نیستم
راست می گویم که کوفی نیستم

لیک می دانم که جز دندان تو
هیچ دندان لب نزد بر نان جو

یا علی لعل عقیقی جز تو نیست
هیچ درویشی حکیمی جز تو نیست

لنگ لنگان طریقت را ببین
مردم دور از حقیقت را ببین

مست مینای ولایت نیستند
سرخوش از شهد ولایت نیستند

خیل در ویشان دکان آراستند
کام خود را تحت نامت خواستند

خلق را در اشتباه انداختند
یوسف ما را به چاه انداختند

کیستند اینان رفیق نیمه راه
وقت جان بازی به کنج خانقاه

فصل جنگ آمد تما شا گر شدند
صلح آمد لاله پرپر شدند

دل به کشکول و تبر زین بسته اند
بهر قتلت تیغ زرین بسته اند

موج ها از بس تلاطم کرده اند
راه اقیانوس را گم کرده اند

موجها را می شناسی مو به مو
شرحی از زلف پریشانت بگو

بازکن دیباچه توحید را
تا بجوید ذره ای خورشید را

یا علی بار دگر اعجاز کن
مشتهای کوفیان را باز کن

باز کن چشمان نازآلوده را
بنگر این چشم نیاز آلوده را

باز گو شعب ابی طالب کجاست
آن بیابان عطش غالب کجاست

تا ز جور پیروان بوالحکم
سنگ طاقت زا ببندم بر شکم

تشنگی در ساغرم لب ریز شد
زخم تنهایی فساد انگیز شد

آتشی افکند بر جان و تنم
کین چنین بر آب و آتش می زنم

تاول ناسور را مرحم کجاست
مرحم زخم بنی آدم کجاست

مرحم ما جز تولای تو نیست
یوسفی اما زلیخای تو کیست

شاهد اقبال در آغوش کیست
کیسه نان و رطب بر دوش کیست

کیست آن کس کز علی یادی کند
بر یتیمان من امدادی کند

دست گیرد کودکنان شهر را
گرم سازد خانه های سرد را

ای جوان مردان جوان مردی چه شد
شیوه رندی و شب گردی چه شد

شیعگی تنها نماز و روزه نیست
آب تنها در میان کوزه نیست

کوزه را پر کن ز آب معرفت
تا در او جوشد شراب معرفت

حرف حق را ازمحقق گوش کن
وز لب قران ناطق گوش کن

گوش کن آواز راز شاه را
صوت اوصیکم به تقو الله را

بعد از بشنو ون از نو امرکم
تا شوی آگاه بر اسرار خم

خم تو را سر شار مستی می کند
بی نیاز از هر چه هستی می کند

هر چه هستی جان مولا مرد باش
گر قلندر نیستی شب گرد باش

ای خروس بی محل سیر کن در کوچه های بی کسی
دور کن از بی کسان دل واپسی

ای خروس بی محل آواز کن
چشم خود بر بند و بالی باز کن

شد زمین لبریز مسکین و یتیم
ما گرفتار کدامین هییتیم

با یتیمان چاره لا تقحر بود
پاسخ سایل و لا تنهر بود

دست بردار از تکبر و ز خطا
شیعه یعنی جود و انفاق و عطا

باده مما رزقنا هم بنوش
ینفقون بنیوش و در انفاق کوش

هم بنوش و هم بنوشان زین سبو
لم تناول برحتا تم حقول

یا علی امروز تنها مانده ایم
در هجوم اهرمن ها مانده ایم

یا علی شام غریبان را ببین
مردم سر در گریبان را ببین

گردش گردونه را بر هم بزن
زخم های کهنه را مر حم بزن

مشک ها در راه سنگین می روند
اشک ها از دیده رنگین می روند

مشکها ی خسته را بر دوش گیر
اشکها را گرم در آغوش گیر

حیدرا یک جلوه محتاج توام
دار برپا کن که حلاج توام

جلوه ای کن تا که موسایی کنم
یا به رقص آیم مسیحایی کنم

یک دوگام از خویشتن بیرون زنم
گام دیگر بر سر گردون زنم

گام بردارم ولی با یاد تو
سر نهم بر دامن اولاد تو

شیعه یعنی شرح منظوم طلب
از حجاز و کوفه تا شام وطلب

شیعه یعنی یک بیابان بی کسی
غربت صد ساله بی د لواپسی

شیعه یعنی صد بیابان جستجو
شیعه یعنی هجرت از من تا به او

شیعه یعنی دست بیعت با غدیر
بار ش ابر کرامت بر کویر

شیعه یعنی عدل و احسان و وقار
شیعه یعنی انحنای ذوالفقار

از عدالت گر تو می خواهی دلیل
یاد کن از آتش و دست عقیل

جان مولا حرف حق را گوش کن
شمع بیت المال را خاموش کن

این تجمل ها که بر خوان شماست
زنگ مرگ و قاتل جان شماست

می سزد کز خشم حق پرواکنیم
در مسیر چشم حق پرواکنیم

این دو روز عمر مولایی شویم
مرغ اما مرغ دریایی شویم

مرغ دریایی به بالا می رود
موج بر خیزد به بالا می رود

آسمان را نور باران می کند
خاک را غرق بهاران می کند

لیک مرغ خانگی در خانه است
روز و شب در بند مشتی دانه است

تا به کی در بند آب و دانه اید
غافل از قصاب صاحب خانه اید

شیعه یعنی وعده ای با نان جو
کشت صد آیینه تا فصل درو

شیعه یعنی قسمت یک کاسه شیر
بین نان خشک خود با یک اسیر

چیست حاصل زین همه سیر و سلوک
تاب و تاول چهره و چین و چروک

سالها صورت ز صورت با ختیم
تا ز صورت ها کدورت یافتیم

یک نظر بر قامتی رعنا نبود
یک رسوخ از لفظ بر معنا نبود

گر چه قرآن را مرتب خوانده ایم
از قلم نقش مرکب خوانده ایم

سوره ها خواندیم بی وقف و سکون
کس نشد واقف به سر یسرون

سر حق مستور مانده در کتاب
عالمان علم صورت در حجاب

ای برادر عالمان بی عمل
همچون زنبورند لاکن بی عسل

علمها مصروف هیچ و پوچ شد
جان من برخیز وقت کوچ شد

از نفوذ نفس خود امداد گیر
سیر معنا را ز مجنون یاد گیر

ای خوش آن جهلی که لیلایی شویم
هر نفس لا گوی الایی شویم

تا به کی در لفظ مانی همچو من
سیر معتا کن چو هفتادو دو تن

همچو یحیا گر نهی سر در طبس
می شود عریان به چشمت سر حق

شیعه یعنی عشق بازی با خدا
یک نیستان تک نوازی با خدا

شیعه یعنی هفت خطی درجنون
شیعه طوفان می کند می کند در کا کنون

شیعه یعنی تندر آتش فروز
شیعه یعنی زاهد شب شیر روز

شیعه یعنی شیر یعنی شیرمرد
شیعه یعنی تیغ عریان در نبرد

شیعه یعنی تیغ تیغ مو شکاف
شیعه یعنی ذوالفقار بی غلاف

شیعه یعنی سابققون السابقون
شیعه یعنی یک تپش عصیان و خون

شیعه باید آب ها را گل کند
خط سوم را به خون کامل کند

خط سوم خط سرخ اولیاست
کربلا بارز ترین منظور ماست

شیعه یعنی بازتاب آسمان
بر سر نی جلوه رنگین کمان

از لب نی بشنوم صوت تو را
صوت انی لا اری الموت تو را

یا حسین پرچم زلفت رها در باد شد
واز شمیمش کربلا ایجاد شد

آنچه شرح حال خویشان تو بود
تا به گیسوی پریشان تو بود

می سزد نی نکته پردازی کند
در نیستان آتش اندازی کند

صبر کن نی از نفس افتاده است
ناله بر دوش جرس افتاده است

کاروان بی میر و بی پشت و پناه
در غل و زنجیر می افتد به راه

می رود منزل به منزل در کویر
تا بگوید سر بیعت با غدیر

شیعه یعنی انتزاج نار و نور
شیعه یعنی راس خونین در تنور

شیعه یعنی هفت وادی اظطراب
شیعه یعنی تشنگی در شط آب

شیعه یعنی دعبل چشم انتظار
می کشد بر دوش خود چهل سال دار

شیعه باید همچو اشعار کمیل
سر نهد برخاک پای اهل بیت

یا پرستد وار در پیش هشام
ترک جان گوید به تصدیق امام

مادر موسی که خود اهل ولاست
جرعه نوش از باده جام بلاست

در تب پژوانگ بانگ الرحیل
می نهد فرزند بر دامان نیل

نیل هم خود شیعه مولای ماست
اکبر اوییم و او لیلای ماست

این سخن کوتاه کردم والسلام
شیعه یعنی تیغ بیرون از نیام

هیچ نظری موجود نیست: